کد مطلب:314890 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:187

نیزه سر حضرت عباس حرکت نکرد
جناب حجةالاسلام و المسلمین آقای حاج شیخ علی ربانی نویسنده محترم كتاب ارزشمند چهره درخشان قمر بنی هاشم (علیه السلام) سلام علیكم.

اینجانب رامین بزدوده دبیر آموزش و پرورش ناحیه قرچك كه اینك در مركز پیش دانشگاهی یادگار امام (ره) به تدریس اشتغال دارم. كتاب ارزشمندتان را كه تا كنون سه مجلد آن چاپ شده است مطالعه نموده و بهره فراوان معنوی و عرفانی از آنها برده ام كه در همین جا از زحمات بی شائبه و مخلصانه شما در تألیف این اثر ارزشمند تقدیر و قدردانی می كنم، و توفیقات بیشتر شما را در این خدمت خالصانه به درگاه ائمه اطهار خواستارم.

اما غرض از مزاحمت این بود كه اینجانب در مطالعات خویش كرامتی عجیب از حضرت عباس (علیه السلام) و ابا عبدالله الحسین (علیه السلام) خواندم كه هم اكنون با ذكر سند كرامت آن را برای جناب عالی نقل می كنم تا در صورت صلاحدید از آن استفاده كنید. شایان ذكر است كه كرامت زیر به صورت شعر تركی بود كه حقیر آن را به فارسی ترجمه نمودم:

مرد آهنگری در شهر كوفه زندگی می كرد كه به اهل بیت (علیه السلام) علاقه خاصی داشت و حاجتی داشت كه با خود گفت بهتر است حاجت خود را از سرور شهیدان حضرت اباعبدالله (علیه السلام) بخواهم. زیرا این خانواده، بسیار شریف و با كرامت هستند و كسی را از در خود ناامید برنمی گردانند. مرد



[ صفحه 433]



آهنگر عزم سفر به مدینه كرد و هنگامی كه به كوچه بنی هاشم رسید در خانه ارباب با كرامت خود را زد و مردی رشید و زیبا كه چهره اش چون ماه می درخشید در را به روی او باز كرد. آهنگر مات و مبهوت به او خیره شد و گفت: نام شما چیست؟

آن مرد رشید گفت: نامم عباس است و خادم الحسین (علیه السلام) هستم وقتی حضرت عباس (علیه السلام) آن مرد را به حضور ارباب خود برد، مرد آهنگر عرض ارادت و ادب كرد و سلام گفت و سپس حاجت خود را چنین بیان كرد:

یا اباعبدالله من دارای همسری هستم و مدت ها است كه ازدواج كرده ایم ولی تاكنون صاحب فرزند نگشته ایم. از شما می خواهم كه به درگاه خداوند دعا كنید تا فرزندی به او عطا كند؛ زیرا شما در درگاه الهی صاحب آبرو و عزت هستید حال آن كه من هیچ آبرویی نزد خداوند ندارم.

امام حسین (علیه السلام) با قلبی شكسته و محزون و چشمانی اشكبار حاجت مهمان خود را از خداوند خواست و گفت: «خدایا مرا نزد مهمانم شرمنده مكن؛ زیرا او این همه راه را به امید من آمده است.» و در حق آن مرد دعا كرد. مرد آهنگر گفت: مولای من! اگر خداوند پسری به من عطا كند او را نوكر خادم خود یعنی حضرت عباس (علیه السلام) می گردانم. حاجت آن مرد همان سال برآورده شد و خداوند پسری به او بخشید و هفت بهار از سن آن پسر گذشت. سرانجام روزی فرا رسید كه پس از واقعه عاشورا اهل بیت امام حسین (علیه السلام) را به كوفه وارد كردند. و چون نیزه هایی را كه سر مطهر شهدا بر بالای آن بود به حركت درآوردند. نیزه حضرت عباس (علیه السلام) حركت نكرد. هر چه تلاش كردند كه نیزه را حركت دهند نتوانستن. پس به نزد حضرت زین العابدین (علیه



[ صفحه 434]



السلام) آمدند و ماجرا را با ایشان در میان نهادند. امام سجاد (علیه السلام) فرمودند: نوكری خردسال در كوفه و در میان مردم است و به همین علت سر عمویم عباس به او خیره است و حركت نمی كند. آن پسر زنجیری در گردن خود داشت كه نذر حضرت عباس (علیه السلام) بود.

قمر بنی هاشم از بالای نیزه نگاهی به نوكر كوچك خود انداخت و آن زجیر پاره شد و آن پسر به طرف نیزه سر مبارك حضرت عباس (علیه السلام) دوید. حضرت زینب كبری (سلام الله علیها) پس از مشاهده این ماجرا به سر مبارك برادر خود فرمود: «برادر! من نگویم كه باب كعبه عشق (زنجیر گردن آن پسر) را باز نكن؛ بلكه می گویم: دستان بسته رقیه (سلام الله علیها) را باز كن!»

سند كرامت: كتاب صلاة عاشورا نوشته حسین غفاری، صفحه 242، نشر فائزون، چاپ سوم، 1380

رامین بزدوده 6 / 12 / 1380